Worth seeing

لوئیزا "لو" (امیلیا کلارک) یک جوان دمدمی است که شغل قبلی خودش را ترک میکند تا به خانواده اش کمک کند که زندگی خودشان را تامین کنند.او پرستاری از یک بانکدار جوان و ثروتمند بنام ویل ترینور (سم کلافلین) را برعهده میگیرد که دو سال قبل به دلیل تصادف فلج شده بود.همانطور که پیوند احساسی آنها عمیق تر می شود لوئیزا به ویل نشان می دهد که زندگی ارزش زیستن دارد و دیدگاه بدبینانه او را در مورد زندگی عوض میکند, زندگی و قلب آنها به گونه ای تغییر می کند که هیچ کس تصورش را نمی کرد.

یک زن متاهل پس از مدتی پی می برد که ازدواج اش بر وفق مرادش نیست، و باید در زندگی اش تغییر مسیر دهد. بعد از گرفتن طلاق، او تمام دنیا را می گردد تا نیمه گمشده خود را بیابد.

داستان چند زن که تصمیم می‌گیرند تا رئیس خبرگزاری فاکس، روجر آلیس، و مردی فاسد را از کار ساقط کنند.

هنگامی که شرکت موسیقی موفق دیوید اسمال‌بون از بین می‌رود، او خانواده‌اش را از استرالیا به ایالات متحده آمریکا می‌برد تا آینده‌ای روشن‌تر پیدا کند. دیوید و همسر باردارش هلن با شش فرزند خود، چمدان‌ها و عشقشان به موسیقی، تصمیم گرفتند تا زندگی خود را از پایه بازسازی کنند...

واریس در دوازده سالگی از صحرا به دلیل اصرار پدرش برای ازدواج با پیرمردی که قرار است چهارمین زنش باشد فرار میکند و به طرز معجزه آسایی نجات پیدا میکند و به موگادیشو میرود و از آن جا در زمان جنگ سومالی به واسطه مادربزرگش به انگلستان فرستاده میشود. او به محل اقامت خاله اش که همسر سفیر سومالی در لندن بوده میرود و مثل یک خدمتکار آن جا کار و زندگی میکند تا پایان جنگ سومالی که از ان خانه بیرون می‌آید و سرنوشتش سمت و سوی دیگری پیدا می کند...

یک نویسنده جاه طلب در طی جنبش حقوق مدنی دهه 1960, تصمیم می گیرد کتابی از زاویه دید خدمتکاران آمریکایی آفریقایی تبار خانواده های سفید پوست بنویسد و رنج و مشکلات آنها را به تصویر بکشد.

لئو مارمولکی است که چندین دهه از زندگی خود را در یک تراریوم (گلخانه شیشه ای کوچک) که در مدرسه ای در فلوریدا واقع شده، سپری کرده است. سرانجام لئو و دوست لاک پشت اش تصمیم می گیرند تراریوم را به قصد دنیای آزاد ترک کنند،ولی قبل از رفتن وظیفه حساسی دارد که باید آن را به سرانجام برساند...

پسر بچه 12 ساله ای به نام Miguel که خانواده اش مخالف جاز و موسیقی هستند و اورا از پرداختن به آن منع کرده اند. ولی او آرزو دارد روزی تبدیل به یک نوازنده حرفه ای همچون الگوی خود ارنستو د لا کروز شود. بالاخره تصمیم میگیرد دل به دریا بزند و و راهی سرزمین مردگان شود تا حقیقت پنهان شده پشت داستان زندگی خانواده اش را کشف کند. در این راه با هکتور که فردی حقه باز است آشنا میشود و داستان فیلم رقم میخورد…

"آندرا ساچز" روزنامه نگار ساده ای است که پس از فارغ التحصیلی به عنوان دستیار دوم "میراندا پرایستلی" مدیر اجرایی خشن و جدی مجله مد مشغول به کار می شود. رویای "آندرا" تبدیل شدن به رونامه نگاری خبره و روبرو شدن با چالشهای حرفه اش می باشد.

با تولد دختری به نام «رایلی»، اولین حس او یعنی «جوی» نیز متولد می‌شود. «جوی» در تلاش است همواره «رایلی» را خوشحال نگه دارد و از مرور خاطرات تلخ، جلوگیری می‌کند اما علاوه بر او، حس ناراحتی، عصبانیت، ترس و چِندِش نیز وجود دارند و در مواقع لازم، سُکان احساسات «رایلی» را به دست گرفته و باعث بروز حالت مورد نظر می‌شوند.

داستان این لایو اکشن در دهه ۱۹۷۰ شهر لندن جریان دارد و در طی آن زندگی دختر جوانی به نام «کرولا د ویل» و مسیر طی شده توسط وی تا پیش از رسیدن به طراحی برنامه‌‌های شرورانه‌اش برای استفاده از سگ‌‌های خالدار به تصویر کشیده می‌شود.

یک مراقب عاشق یک مرد بیمار لاعلاج می شود.