عاشقانه

داستان جراحی جوان که متوجه ازدواج عشقش با مرد دیگری می شود، بنابراین شروع به خود تخریبی و روی آوردن به مشروبات و اعتیاد به مواد مخدر می کند.

داستان فردی به نام کازو که در کافی شاپی برای خانواده کار می‌کند. در آنجا اعتقادی وجود دارد که کسی که پشت میزی به خصوص بنشیند، می‌تواند در زمان سفر کند و همچنین می‌توان مقصد خود را نیز خود انتخاب کند.

داستان دختری 16 ساله که سعی دارد از زندگی با پدر افسرده اش فرار کند.

داستان درباره یک دانش آموز دبیرستانی هست که به طور اتفاقی دفتر خاطرات یکی از همکلاسی هایش به نام ساکورا را پیدا میکند و متوجه میشود که او از بیماری پانکراس رنج می برد و…

نگاهی به زندگی اعضای یک گروه فرهنگی نظامی در دهه 1970.

آنا و بن زوج جوانی هستند که نمی توانند دست از مبارزه با یکدیگر بردارند. آنها پس از مراجعه به یک مشاور به این فکر می افتند که دعواهایشان را تبدیل به آهنگ کنند و با کمک همسایه‌شان دیو، یک گروه موسیقی تشکیل دهند...

یک فیلم عاشقانه و رمانتیک در مورد یک پسر 18 ساله اسکیت باز و خواننده که با یک بیماری نادر دست و پنجه نرم میکند و...

«هانا» یک کارگر است که از سمعک استفاده می کند. روزی به تعطیلات اجباری می رود و در این مدت سعی می کند شغلی موقتی پیدا کند. او مراقبت از مردی که بینایی اش را در سانحه آتش سوزی از دست داده را بر عهده می گیرد...

مردی مزرعه دار عاشق زنی می شود ک در کافه کار می کند . او از زن خواستکاری می کند اما متوجه می شود که این زن در گذشته مبتلا به بیماری HIV بوده است و هم اکنون نیز آن مریضی را دارد ...

دو برادر که گذشته پر تلاطمی داشته اند،پس از مبتلا شدن برادر بزرگتر به یک بیماری خطرناک دوباره به هم می رسند و...

"سندی ادواردز" کارگردان یک شرکت طراحی نرم افزارهای زمین شناسی در استرالیا است.همکار "سندی" او را وادار می کند تا راهنمای یک تاجر ژاپنی برای بازدید از معدنهای صحرای استرالیا بشود،به امید اینکه او محصولاتشان را خریداری بکند..

مردی که قرار است مرگش به زودی فرا برسد، در آخرین روزهای عمرش تصمیم می گیرد با تمام دوستان قدیمی اش، معشوقه هایش، همسر سابقش، و همینطور پسرش تجدید دیدار کند...

یک پرستار به همراه معشوق جراح خود در سال 1940 به جنبش مقاومت چکاسلاواکی می پیوندند.وقتی آنها لو می روند معشوقش فرار می کند و او باید جایی برای مخفی شدن پیدا کند.مردی از شهری دور افتاده می پذیرد او را مخفی کند و...

آلمان شرقی سابق، سال 1990. کمونیست مؤمن، «کریستیانه کرنر» (ساس) از حالت اغما بیرون می آید، در حالی که از فرو ریختن دیوار برلن بی خبر است. حالا پسرش (برول) باید با صحنه سازی جوری وانمود کند که هنوز رژیم کمونیستی سقوط نکرده است...

یک قمارباز سالخورده، تصمیم می گیرد به یک کایزینو در مونت کارلو دستبرد بزند. اما یک نفر پیش از آنکه او حتی حرکتی بکند به پلیس خبر داده است و...

صاحب یک رستوران به نام «سیلویا» (ترون) به شدت از زندگی خود ناراضی است و اوقاتش را اغلب به سیگار کشیدن با مردان می گذراند؛ زنی امریکایی به نام «جینا» (بیسینگر) به شوهرش (کالن) بی وفایی روا می دارد و با مردی مکزیکی به نام «نیک» (د آلمئیدا) معاشرت می کند؛ دختر «جینا»، «ماریانا» (لارنس) در هم ریخته است، به خصوص از زمانی که با پسر «نیک»، «سانتیاگو» (پادرو) آشنا شده است؛ دختری به نام «ماریا» (ایا) هم راه دوستی خانوادگی (یاسپیک) از مکزیک به امریکا می رود تا مادرگم شده اش را پیدا کند.

«کریس» قصد دارد دنیای خودش را به دوست دخترش «تینا» نشان دهد، اما ماجراهایی پیش می آید که تمام رویاهای این زوج را به باد می دهد...

مردی (پلتولا) با قطار وارد هلسینکی می شود. اراذل و اوباش در آن جا به شدت کتکش می زنند و هر چه دارد می دزدند. او را به بیمارستان می برند و در آن جا او را مرده اعلام می کنند. کمی بعد مرد به خود می آید و به راه می افتد، اما تمامی خاطرات گذشته از ذهن او پاک شده اند...