پس از مرگ پدرش، آیریس متوجه می شود که یک میخانه فرسوده و چند صد ساله را به ارث برده است. او به برلین سفر می کند تا جسد پدرش را شناسایی کند و با وکیل خانوادگی شان ملاقات کند تا درباره املاک صحبت کنند. ولی همه چیز پس از امضای سند انتقال مالکیت به یکباره تغییر می کند و ...

دو کودک در یک شهر کوچک در آلمان گم می شوند و چهار خانواده به دنبال یافتنشان هستند. بعد از این اتفاق روابط از هم گسسته و زندگی دوگانه ی اعضای این خانواده ها و همچنین گذشته ی گناه آلود این شهر بر ملا می گردد...

"فرزند عزیز"،روایتگر داستان زنی به نام لناست است که در انزوا کامل در خانه ای بسیار امن زندگی می کند. او در آنجا به همراه دو کودک به نام‌های هانا و جاناتان روزهای خود را می گذرانند، زندگی آنها به طرز وحشیانه ای تحت کنترل است، تا جایی که کارهایی مثل زمان خواب، غذا خوردن یا حتی استفاده از سرویس بهداشتی نیز زمان بندی خاصی دارد. وقتی فردی ملقب به "پدر" به اتاق آنها سر میزند آنها باید تمام و کمال به حرفهای پدر گوش دهند، اصولا همه چیز تحت کنترل پدر است و ...