یک مراقب عاشق یک مرد بیمار لاعلاج می شود.

یک زن متاهل پس از مدتی پی می برد که ازدواج اش بر وفق مرادش نیست، و باید در زندگی اش تغییر مسیر دهد. بعد از گرفتن طلاق، او تمام دنیا را می گردد تا نیمه گمشده خود را بیابد.

خوک ویلبر از پایان فصل می‌ترسد، زیرا می‌داند که در آن زمان، سر میز شام خواهد رفت. او با شارلوت، یک عنکبوت که در قلم او زندگی می کند، نقشه ای می کشد تا اطمینان حاصل کند که هرگز این اتفاق نخواهد افتاد.

دو مامور سابق دولتی که تبدیل به جاسوس‌های صنعتی رقیب شده‌اند، زمانی که یکی از شرکت‌هایشان آماده عرضه یک محصول بزرگ می‌شود، باید در راس بازی خود باشند. با این حال، آنها به روش های مختلفی حواس یکدیگر را پرت می کنند.

داستان در سال 1981 اتفاق می‌افتد که بیماری ایدز/اچ‌آی‌وی (H.I.V) وارد جامعه همجنسگرایان می‌شود. و چطور این همجنسگرایان باید با یک دنیای دگرجنسگرا بجنگند تا بالأخره کمکشان کنند...

یک روزنامه‌نگار سینما در حالی که یک کارگردان منزوی، چاپ فیلم را گروگان نگه می‌دارد، با انشعاب عمومی همبازی‌هایش درگیر می‌شود و خبرنگاران را دور نگه می‌دارد.

یک استاد هنر آزاداندیش به دختران محافظه کار ولزلی دهه 1950 می آموزد که نقش های اجتماعی سنتی خود را زیر سوال ببرند.

فرار یک خانواده به یک خانه اجاره ای مجلل زمانی که یک حمله سایبری دستگاه های آنها را خراب می کند و دو غریبه جلوی در خانه آنها ظاهر می شوند، تغییر بدی پیدا می کند.

یک آرایشگر جوان که به تازگی وارد یک شهر کوچک لوئیزیانا شده است، در سالن محلی کار پیدا می کند، جایی که گروه کوچکی از زنان پیوند دوستی نزدیکی با هم دارند و از او به جمع استقبال می کنند.

دوستان دوران کودکی جولیان پاتر و مایکل اونیل قرارداد داشتند که اگر تا سن 28 سالگی هنوز مجرد بودند با یکدیگر ازدواج کنند. اکنون، چهار روز قبل از تولد 28 سالگی او، اونیل اعلام می کند که با دختر زیبای 20 ساله ای به نام کیمبرلی قرار است که ازدواج کند. جولیان ناگهان متوجه می شود که واقعاً عاشق مایکل است، به خودش قول می دهد که عروسی را به هر قیمتی متوقف کند...

یک دانشجوی حقوق (جولیا رابرتز) به یک دسیسه پی می برد و خودش و اطرافیانش را در دردسر می اندازد.

داستان پسر بچه ای 10 ساله با نام لوکاس که عازم سفری عجیب شده است که طی این سفر او با قدرت جادویی مورچه ها به سایز و شکل و شمایل آنها در می آید و محکوم می شود که به مانند آن ها زندگی کند. از این سفر لوکاس درس های مهمی درباره زندگی می آموزد که ...

«نلسن رایت» (ساترلند)، دانشجوی پزشکی، برای تجربه ی دنیای پس از مرگ، فعالیت قلب خود را متوقف می کند و دوستانش: «ریچل» (رابرتس)، «دیوید» (بیکن)، «جو» (بالدوین) و «رندی» (پلات) با کمک داروهای خاصی، لحظاتی بعد او را به زندگی بر می گردانند. پس از آزمایش، «نلسن» می گوید که تصاویر غریب و هیجان انگیزی دیده است...

مردی سعی می کند یک اسلحه باستانی به نام مکزیکی را به آن سوی مرز منتقل کند، در حالی که دوست دخترش او را تحت فشار قرار می دهد تا از روش های جنایتکارانه خود دست بردارد.

«مگی» (رابرتس) که بارها تا مرز ازدواج پیش رفته، «عروس فراری» لقب گرفته است. یک خبرنگار (گیر) که مأمور شده تا سرگذشت «مگی» را بنویسد، در پی یافتن او به شهر محل اقامت «مگی» در مریلند می رود. «مگی» هر چه بیش تر با این خبرنگار سمج مراوداتش را ادامه می دهد، نظرش در مورد نامزد تازه اش (ملونی) بیش تر عوض می شود...