داستان دو غریبه محتاج پول که به قایقی به گل نشسته می‌رسند که بار کوکائین داشته. آن‌ها با هم موافقت می‌کنند که کوکائین‌ها را بفروشند و پول‌اش را تقسیم کنند، اما درگیر تحقیقات پلیس، آدمکش‌های اجیر شده و خلافکاری رده بالا با لقب خیاط می‌شوند..

یک بیگانه که در حال گردش در کهکشان است از گروه خود جدا می شود و با دو ساکن جوان خطرناک ترین مکان جهان آشنا می شود: محله کرایدون لندن.

بعد از مرگ غیر مترقبه ی همسر تونی، شخصیت قبلی تونی تغییر می کند. او که قبلا آدم خوبی بوده است حالا تبدیل به انسانی بی خیال و سر به هوا و خوشحال شده است. این رفتار زندگی او را دگرگون می کند.

مایک دوباره به صحنه می رود، پس از یک معامله تجاری که باعث شد او شکست بخورد و در فلوریدا در یک سالن کار کند. مایک با یک فرد ثروتمند به لندن می رود چون او را با پیشنهادی جذب می کند که نمی تواند رد کند.