E.B، پسر نوجوان ایستر بانی، به هالیوود می رود و مصمم است که درامر یک گروه راک اند رول شود. در لس آنجلس، پس از اینکه فرد تنبلی که کارش را انجام نمی دهد، به E.B برخورد می کند، توسط فرد جذب می شود. با ماشینش

وقتی جشن بعد از دیدار در دبیرستان با مرگ تمام می شود، همه مظنون هستند. یک کارآگاه همکلاسی‌های سابق را یکی یکی کباب می‌کند و انگیزه‌های بالقوه‌ای را کشف می‌کند که هر کدام روایت خود از داستان را تعریف می‌کنند - که در حقیقت تکان‌دهنده به اوج می‌رسد.

در دهه ۱۹۷۰ در لس آنجلس، یک فمینیست جوان با یک ناشر همکاری می کند تا اولین مجله بزرگسال را برای زنان ایجاد کند...

«مارلین» پس از اتفاق تلخی که برای همسر و بچه‌هایش می‌افتد، از تنها فرزند خود یعنی «نیمو» به شدت مواظبت کرده و به او اجازه‌ی کوچکترین ریسک را نمی‌دهد و همین مساله باعث به‌وجود آمدن اختلاف بین آن دو می‌شود. روزی که «نیمو» برای اولین بار به مدرسه رفته بود، توسط غواصی شکار شده و «مارلین» سفر درازی را برای پیدا کردن او آغاز می‌کند.

شش ماه پس از حوادث مرگبار نوار ویدئویی, شواهد حاکی از وجود شیطانی است که در تاریکی در کمین است.

در دنیای مدرن عصر حجر، خانواده ای از طبقه کارگر به نام فلینت استون برای یک شغل اجرایی راه اندازی شده اند. اما آنها یاد می گیرند که با پول نمی توان شادی را خرید.

یک ستون نویس روزنامه در شهر بزرگ پس از خراب کردن عروسی خواهرش و تصادف با یک لیموزین دزدیده شده، مجبور می شود وارد یک مرکز بازپروری مواد مخدر و الکل شود.

اکوستریا جادوی خود را از دست داده است و پونی‌ها نیز دیگر با هم دوست نیستند و از یکدیگر جدا شده‌اند؛ در این میان تنها سانی است که مصمم شده راهی برای بازگرداندن جادوی اکوستریا پیدا کرده و بار دیگر تمام پونی‌ها را با یکدیگر متحد کند.

یک پیرمرد خوب و خوش اخلاق ادعا می کند که بابا نوئل واقعی است، اما مردم فکر می کنند او عقلش را از دست داده و باید تحت مراقبت قرار بگیرد. یک وکیل جوان از روی دلسوزی سعی دارد در دادگاه ثابت کند که این پیرمرد واقعا بابا نوئل است...

در نیوجرسی. پسر دوازده ساله ای به نام «جاش باسکین» (ماسکو)، در یک کارناوال, در یک ماشین جادویی , آرزو می کند که بزرگ شود. پس از شبی طوفانی، «جاش» بیدار می شود و خود را یک مرد سی و پنج ساله (هنکس) می یابد.

کمیل پریکر” روزنامه نگاری جوانی است که به شهر دوران کودکی‌اش بازمی‌گردد تا اخبار قتل دو کودک خردسال را پوشش دهد. اما او در حالی که تلاش دارد تا هویت قربانیان را شناسایی کند، با معماهای حل نشده دوران گذشته زندگی خودش نیز رو برو می‌شود…

پس از یک ضربه روحی در تابستان، "ملیندا" به دبیرستان جدیدی می رود. او ارتباطش با دوستان و پدر و مادرش را قطع می کند و به گوشه گیری روی می آورد. او داستان تجربه تلخش و دلیل انتخابش برای سکوت را بازگو می کند...