«فرانک لوکاس» (واشینگتن) راننده و محافظ یکی از رؤسای تشکیلات تبهکاری است که پس از مرگ رئیسش خیلی زود موقعیت خود را به عنوان وارد کننده ی درجه ی یک مواد مخدر در هارلم نیویورک تثبیت می کند. «ریچی رابرتس» (کرو) نیز پلیس درستکاری است که رهبری گروه ضربت مبارزه با مواد مخدر را به عهده دارد و می کوشد تا جلوی فعالیت های تشکیلات «لوکاس» را بگیرد...

مالفیسنت به یک قلعه قدیمی بزرگ سفر می کند تا عروسی آئورورا جوان با شاهزاده فیلیپ را جشن بگیرد. در آنجا، او با مادرشوهر آینده آرورا - یک ملکه همکار که نقشه ای فریبنده برای از بین بردن پری های سرزمین طراحی می کند، ملاقات می کند. مالفیسنت به امید اینکه بتواند او را متوقف کند، با یک جنگجوی کارکشته و گروهی از طردشدگان به نیروها می پیوندد تا با ملکه و ارتش قدرتمندش نبرد کنند.

در آینده ای دور یک گروه قدرتمند به اسم «اتحادیه» بر کهکشان حکومت می کنند. این گروه که بصورت استبدادی بر تمام سیارات تسلط دارد همواره در تلاش هستند تا مخالفان و شورشیان را سرکوب کنند. یک گروه از این شورشیان به فرماندهی کاپیتان «مالکوم» سوار بر یک سفینه قدیمی با نام «سرنیتی» سعی دارند تا از دست نیروهای اتحادیه بگریزند. در همین زمان دختری به اسم «ریور» که قادر به خواندن ذهن افراد است موفق می شود ذهن گروهی از سیاستمداران اتحادیه را خوانده و پی به اسرارشان ببرد. به همین خاطر او به کمک برادرش «سایمن» از دست نیروهای اتحادیه و به خصوص مامور بی رحمی به اسم «آپریتیو» گریخته و در ادامه آنها به سفینه سرنیتی پناهنده می شوند.

گروهی از فضانوردان ناسا برای انجام ماموریتی در سیاره مریخ، مشغول تحقیق و جمع‌آوری نمونه از خاک آن هستند. پس از چند روز، طوفان شدیدی رخ می‌دهد که گروه را مجبور به ترک سیاره می‌کند ولی در این میان، یکی از فضانوردان به نام «مارک واتنی» بر اثر حادثه‌ای، ارتباط خود را با گروه از دست داده و هیچ کدام از همکارانش، نمی‌توانند او را پیدا کنند. آنها به دلیل شدت طوفان، مجبور می‌شوند، بدون «مارک»، آنجا را ترک کنند. چند روز بعد، «واتنی» درحالیکه مجروح شده است به هوش می‌آید. حال که او تنها بازمانده‌ در سطح مریخ است، باید راهی برای نجات خود پیدا کند.

روایت موجودی بیگانه که در نقطه عطفی در تکامل انسان به زمین می رسد و باید برای تعیین آینده ما با گذشته خود مقابله کند.

دو داستان متناوب، یکی کمدی و دیگری تراژدی، درباره تلاش ملیندا برای اصلاح زندگی‌اش.

در سال ۲۰۲۷ زنان دیگر نمی توانند بچه‌ای به دنیا بیاورند. درحالی که بحران و آشفتگی پایه های تمدن بشری را متزلزل کرده، دنیای در شرف مرگ و نیستی، آخرین شانس بقایش را در وجود زنی به نام «کی» می بیند، که به گونه‌ای غیر قابل درک باردار شده است و اکنون در حالی که فرقه‌های متخاصم ملی‌گرا به جان هم افتاده‌اند و رهبران دنیا شاهدند که چطور قدرت از دستشان خارج می‌شود، مردی سرخورده به نام «تیودور» (اوون) ماموریت می‌یابد از این زن محافظت کند و او را تا بندری همراهی کند تا این آخرین امید بشریت بتواند در امنیت کامل، کودکش را به دنیا بیاورد...

در آینده‌ای نه‌چندان دور، شرکت بزرگ فناوری، پگاسوس، برای زوج‌ها این فرصت را مهیا می‌کند تا از طریق رحم مصنوعی جدا شدنی یا پاد بتوانند بچه‌دار شوند. اینجاست که سفر ریچل و الوی به‌سوی پدر و مادر شدن شروع می‌شود.

پس از قتل پدرش، یک شاهزاده شیر جوان از پادشاهی خود فرار می کند تا معنای واقعی مسئولیت و شجاعت را بیاموزد.

با ورود غیر منتظره ی یک عضو جدید به یک گروه مخفی از مزدوران فنا ناپذیر، مخفی بودن این گروه از بین رفته و آن ها اکنون باید برای فاش نشدن هویت خود بجنگند.

یک مدیر سابق بیوتکنولوژی که به دلیل افشای شیوه های تجاری فاسد از کار خود اخراج شده است، برای کسب سود مجبور میشود پیشنهاد دوستش را قبول کند که...

گروهی از جنایتکاران و پلیس های فاسد قصد قتل یک افسر پلیس را دارند تا بزرگترین سرقت خود را در سطح شهر انجام دهند.

زوجی در یک فروشگاه بزرگ اقدام به سرقت جواهرات پرخطر می کنند.

«اوکوی» یک دکتر خوش قلب نیجریایی، و «سنای» خدمتکار ترک، هردو در هتلی در لندن مشغول به کار هستند. معاملات مواد مخدر، و انواع خلاف در این هتل صورت می گیرد، اما زمانی که اوکوی یک قلب انسان را در یکی از توالت های هتل می یابد، متوجه میشود که چیزی فراتر از جرایم رایج در این هتل جریان دارد...

داستان یک جراح اعصاب که طی حادثه ای که برایش رخ می دهد دیگر قادر به ادامه کار نیست و از این رو تلاش می کند تا با علم جادوگری آشنا شود و از این قدرت برای حفظ عدالت جهان مبارزه کند.