سه نسل از خانواده دیتز پس از یک تراژدی غیرمنتظره خانوادگی به خانه در رودخانه زمستان باز می گردند. زندگی لیدیا که هنوز توسط بیتل جوس تسخیر شده است، زمانی که دختر نوجوان سرکش او دریچه ای مرموز به زندگی پس از مرگ را کشف می کند، به زودی زیر و رو می شود...

داستان زنی به نام تمپل گرندین را روایت میکند که از بچگی به بیماری اوتیسم (نوعی اختلالات روانی) مبتلا بوده و زندگی سختی را سپری کرده ...

والدین سه کودک از خانواده‌ای ثروتمند در آتش سوزی کشته شده‌اند. یکی از خویشاوندان دورشان سرپرستی آنان را به عهده می گیرد، اما آن‌ها خیلی زود در میابند که او در پی کشتن آن‌ها و به دست آوردن ثروتشان است.

داستان در دنیایی می گذرد که در آن عناصر طبیعت به شکل انسانی در کنار یکدیگر زندگی می کنند، عنصر آتش، امبر لومن و عنصر آب وید ریپل را دنبال می کند که پس از یک سری اتفاقات متوجه می شوند که عاشق یکدیگر شده اند، لومن و وید باید برای رسیدن به یکدیگر بر بسیاری از مشکلات خود غلبه کنند، که یکی از آنها طبیعت ذاتی آنهاست!

خانواده عجیب و غریب به حومه‌ای بی‌سروصدا نقل مکان می‌کنند، جایی که دوستی چهارشنبه آدامز با دختر یک مجری نمایش واقعی محلی متخاصم و سازگار، درگیری بین خانواده‌ها را تشدید می‌کند.

از ویچیتا تا دوج سیتی، تا O.K. کورل در Tombstone، یک مرد در این سفر هیجان انگیز عاشقانه، ماجراجویی و اقدام قهرمانانه ناامید تبدیل به اسطوره می شود.

یک راکون مکار یک خانواده نامتناسب از موجودات جنگلی را فریب می دهد تا به او کمک کنند تا بدهی غذایش را بپردازد، با حمله به فضای جدید حومه شهر که در هنگام خواب زمستانی ظاهر شد ... و خود درسی در مورد خانواده می آموزد.

پس از خراب کردن شهرت خود در شهر، یک جوجه کوچولو شجاع باید به کمک همشهریان خود بیاید تا با بیگانگانی که قصد تهاجم به شهر آنها را دارند مبارزه کنند و...

پادشاه راندولف از دختر عمویش کمک می‎خواهد تا دخترانش را به خانم‎های بهتری تبدیل کند، اما این دختر عمو تمام لذت و خوشی دختران از جمله زمان رقص‎شان را از آنان می‎گیرد...

لیزا که رویای زندگی بهتری برای خود و دخترش دارد، شغلی در یک داروخانه ورشکسته به دست می‌آورد. جسارت او شرکت و او را به سمت زندگی سطح بالایی برده و در عین حال او را در میانه یک توطئه مجرمانه قرار می‌دهد.

یک واژه پرداز معمولی پس از اینکه پذیرفت به دیدن دختری در سوهو برود که آن شب در یک کافی شاپ با او آشنا شد، بدترین شب زندگی خود را می گذراند.

داستان از شهر هالوین اغاز می شود. شهری که هیولا های ترسناک کودکان در ان سکونت دارند. اما آنان بد جنس نیستند و اما سیر اصلی داستان با جک یا پادشاه کدو تنبل ها که اسکلتی خوش تیپ و جذاب است رنگ می گیرد. او که از کار های همیشگی اش خسته شده و در جست و جوی سالی متفاوت است، پا در شهری دیگر می گذارد و بعد از دیدن جشن کریسمس تصمیم می گیرد کریسمس ان سال را خود رهبری کند...

دیجی والتر یک پسر ۱۲ ساله است که همیشه از پنجره ی اتاقش خانه ی آقای نبرکرکر را دید می زند آقای نبرکرکر همسایه ی مرموزی است و هر چیز که در حیاط خانه اش بیافتد مصادره می کند پدر و مادر دیجی برای تعطیلات آخر هفته به خارج از شهر می روند و دیجی را به پرستار بچه الیزابت می سپارد ولی دیجی همراه با دوستانش شبانه برای کشف راز خانه ی هیولا از خانه بیرون می آیند...

زمانی که اسپارکی، سگ ویکتور با یک ماشین تصادف میکند و از دنیا می رود، ویکتور تصمیم می گیرد از تنها راهی که می داند او را به زندگی باز گرداند اما زمانی که این سگ خرابی به بار می آورد و همسایه ها را وحشت زده می کند، ویکتور تلاش می کند والدینش و همسایه ها را متقاعد کند که اسپارکی هنوز همان سگ مهربان و وفادار است...

یک سال از ماجرای فیلم قبلی می گذرد. این بار کوین در شهر نیو یورک گم شده است و دو دزدی که سال پیش به خانه او آمده بودند هم از زندان گریخته و فاصله چندانی با کوین ندارند...