درام

داستان فیلم برگرفته از کتابی به نویسندگی “میوا نیشیکاوا” است. کارگردانی که همسرش را در یک سانحه رانندگی از دست می دهد و…

داستان واقعی زندگی بری سیل، خلبانی که توسط سیا استخدام می شود تا در یکی از عملیات های شناسایی تهدید کمونیستی در آمریکای مرکزی شرکت کند. طولی نمی کشد که این عملیات به یکی از بزرگترین عملیات های سیا در دهه 1980 و کل تاریخ آمریکا تبدیل می شود.

داستان واقعی از تلاش های سازمانی هندی برای پرتاب ماهواره ای به سمت مریخ با کمترین هزینه ممکن.

این فیلم روایت‌گر داستان کودکی شش ساله به‌نام رولد دال می‌باشد که با یک نویسنده به‌نام بئاتربکس آشنا می‌شود و همین باعث به وجود آمدن اتفاقات و ماجراهای جدیدی برای هردوی آن‌ها می‌شود که زندگی‌شان را تحت تاثیر قرار می‌دهد و…

پدر کنجی یاماموتو در اثر استفاده از داروی روان گردان درگذشت و زندگی اش غرق در یاس و ناامیدی شد. پس از مدتبی وی به یک جنایتکار ملحق شد. در آنجا با رئیس باند هیروشی شیباساکی ملاقات کرد و...

داستان یک انسان منزوی که یک سری مصاحبه را با روح انسان انجام می دهد تا فرصتی را برای تحقق کارهایی بوجود بیاورد.‌‌.

داستان زنی به شدت بیمار که سعی دارد با کمک مردی که در میانه فرسودگی شغلی و غم گم شدن فرزند خود است، خود را پیدا کند.

پاسبان در حال مرگی خاطراتی را از دیدار خود با "ژوزپ بارتولی"، هنرمند کاتالانی، در اردوگاه کار اجباری فرانسه پس از جنگ داخلی اسپانیا به یاد می آورد.

داستان این فیلم درباره‌ی یک شهر افسرده است که گروهی افراطی به آن حمله می کنند. در بحبوحه این میان دنیای یانا، همسر رهبر جامعه، به آرامی خراب می شود. نارضایتی درونی یانا وقتی که تلاش می کند تا خواسته هایش را درک کند، بیشتر می شود.

داستان در مورد سیاست پیرامون زمین و وضعیت کشاورزان است. که نشان داد که چگونه ویجی به کشاورزان فقیر در مبارزه با صنایعی که زمین های خود را به دست آورده اند، کمک می کند.

در پایان قرن ۱۹، ایگناسیو د لا تور با دختر رئیس جمهور مکزیک، پورفیریو دیاز ازدواج کرد. ایگناسیو در دنیای سنتی سیاست در حالی که عضو جامعه ای قبیله ای بود، قد علم می کند...

خانم دیزی قادر به رانندگی نیست و پسرش اصرار دارد که برای وی راننده‌ای استخدام کند. با این حال، خانم دیزی حاضر نیست به این امر تن دهد و اجازه نمی‌دهد که رانندهٔ استخدام‌شده (مورگان فریمن) برایش رانندگی کند. ولی پس از چندی، راننده جای خود را در دل خانم دیزی باز می‌کند.

مأمور مخفی، «ریچارد چنس» (پیترسن) سوگند می خورد تا انتقام همکارش، «هارت» (گرین) را بگیرد که در آخرین روزهای خدمتش، پیش از بازنشستگی، در جریان پی گیری پرونده ی باند جعل اسکناس های بیست دلاری به سرکردگی نقاشی به نام «اریک مسترز» (دافو)، کشته شد.

تولسای اوکلاهما، اواخر دهه ی 1960. درگیری های دار و دسته های نوجوانان و جوانان، «گریسرها» و «ساک ها»، نتایج غم انگیز و تراژیکی به بار می آورد. شرح فیلم: اثر بلند پروازانه ی دیگری از کوپولا، که با وجود داشتن لحظه ها و صحنه های تأثیرگذار و ماندنی، فیلمی است متوسط. موسیقی کارمینه کوپولا با عظمت است و بازی همه ی بازیگران نوجوان فیلم از هاوئل در نقش اصلی تا تام کروز در یک نقش فرعی فوق العاده است. یک مجموعه ی تلویزیونی (1990) نیز بر مبنای فیلم ساخته می شود.

پس از یورش آلمان نازی به لهستان در سپتامبر سال 1939، روسیه در ماه نوامبر همان سال به فنلاند حمله کرد. مردم فنلاند خانه های خود را ترک کردند تا به جنگ بروند. فیلم بر روی دو برادر کشاورز تمرکز دارد ...

«مایک مک درمت» (مت دیمون)، دانشجوی رشته ی حقوق، پس از آن که تمام پس اندازش را به صاحب روسی یک قمارخانه به نام «تدی کی جی بی» (مالکوویچ) می بازد، دوباره توجهش را به تحصیل و معشوقه اش، «جو» (مول) معطوف می کند. اما وقتی «ورم» (نورتن)، دوست سابق قمار باز «مایک» از زندان آزاد می شود، «جو» نگران می شود. او حق دارد، زیرا می داند که خیلی زود، «ورم» دوباره «مایک» را به قماربازی خواهد کشاند.

«جکی» (ساراندون) سرپرستی دو بچه اش را به عهده دارد. شوهر سابقش، «لوک» (هریس) که یکشنبه ها بچه ها را پیش خودش می برد، با زنی به نام «ایزابل»(رابرتس)، عکاس درجه یک مد زندگی می کند؛ اما از آن جایی که «لوک» همیشه به دلایل کاری ناچار به سفر کردن است، زحمت آماده کردن بچه ها برای رفتن به مدرسه (وقتی خانه ی پدرشان هستند) به عهده ی «ایزابل» می افتد و او هم زنی نیست که این کار را بلد باشد. زندگی به همین منوال می گذرد تا این که «جکی» متوجه می شود به سرطان مبتلا شده است...

در دست شویی ایستگاه قطار، یک پسر بچه ی ایمیش به نام «ساموئل» (هاس)، شاهد قتل یک مأمور پلیس می شود. «جان بوک» (فورد)، مأمور رسیدگی پرونده، از طریق او می فهمد که قاتل ها مأموران پلیس بوده اند و در درگیری با آنان زخمی می شود. حالا «جان» برای حفظ جان پسر و مادرش، «ریچل» (مگیلیس)، آنان را به روستایشان در پنسیلوانیا می برد...