درام

یک جراح پلاستیک ماهر به نام «رابرت لدگارد» ( آنتونیو باندراس ) که از گذشته ی غمناکش رنج می برد، بعد از سوختن همسرش در آتش، پوستی ترکیبی می سازد که در برابر هر نوع آسیبی مقاوم است. او این پوست را روی یکی از بیمارانش آزمایش می کند، که زنی مرموز است و با تراژدی او در گذشته نیز بی ارتباط نیست...

در مدرسه ای یکی از دانش‌ آموزان مظنون به دزدی می‌ شود و معلمی تصمیم می‌گیرد که پیگیر این ماجرا شود.

داستان یک عشق خشونت بار که در بین سال های 2001 تا 2017 جریان دارد.

داستان چهار مرد در غرب وحشی که برای نجات گروهی که توسط ساکنان آدمخوار غارنشین به اسارت گرفته شده اند, روانه می شوند.

«هومر ولز» (مگوایر) در یتیم خانه ی سینت کلاود در مناطق روستایی «مین» و تحت نظارت شدید ولی رئوفانه ی «دکتر ویلبر لارچ» (کین) بزرگ شده است. «لارچ» معلومات پزشکی خود را به «هومر» انتقال داده، اما «هومر» تصمیم می گیرد یتیم خانه را ترک کند تا دنیا را ببیند...

در طول انقلاب 1989 رومانی، سیبیو شاهد یک حمله خشونت آمیز به یک ایستگاه پلیس است که به درگیری های مسلحانه بین سربازان، پلیس، معترضان و پلیس مخفی تبدیل می شود.

چهار دوست جدا نشدنی سعی می‌کنند با سفرهای یکروزه و شوخی‌ها به هزینه خانواده و اطرافیانشان با بحران میانسالی روبرو شوند.

نوجوانی به نام شو که از بیماری قلبی رنج میبرد و قرار است به زودی تحت عمل جراحی قرار بگیرد، برای استراحت و تقویت جسم و روحش به خانه ییلاقی خانوادگیشان آورده میشود. او در همان اولین لحظه های ورودش، با یک آدم کوچولو که دختر 14 ساله ای به نام اریتی است برخورد میکند...

دانش آموزی باید با قلدرها و موانعی که در مدرسه با آن‌ها مواجه است روبرو شود...

یک نقص عملکرد استیچ و دوستی او با لیلو را تهدید می کند!

یک راننده تاکسی پس از حمله تروریستی توسط یکی از بازماندگان تروریست گروگان گرفته می شود.

در سال ۱۸۷۰ که مهاجران آمریکایی باعث قتل خانواده‌ی یک رهبر باند بد نام می گردند و مردم نیز به او خیانت کرده و ناجوانمردانه او را طرد می کنند، وی مجبور می شود به تنهایی به شکار قانون شکنان بپردازد.

دختری شانزده ساله به نام «لیلیا» (آکینشینا) در فقر و تنگدستی در استونی زندگی می کند. تا این که با «آندره یی» (پونوماریوف) آشنا می شود که به «لیلیا» می گوید اگر هم راه یک دیگر به سوئد بروند، زندگی بهتر و راحت تری نصیبش خواهد شد...

داستان فیلم درباره‌ی زوجی به نام های بیلی و ماری است که میخواهند در آستانه سال نو از هم جدا شوند، تا اینکه یک فرشته 8 ساله از آسمان به سراغ آنها می آید و قصد دارد مانع از این کار شود...

دختری در ابتدای جوانی به یک فالگیر و کف بین برخورد می کند و در زندگی در می یابد که سرنوشت او همان است که رقم خورده بود و به سرنوشت اعتقادی عمیق پیدا می کند تا آنجا که در مقابل سرنوشت تسلیم شده و مقاومت نمی کند. این داستان داستان عشق سه نفره، دو زن و یک مرد می باشد که در سالهای ۱۹۳۰ در انگلیس اتفاق افتاده و جنگ جهانی دوم و اسپانیا و مقاومت فرانسه نیز قسمتی از داستان است.

داستان این فیلم در یدورولانکا اتفاق می‌افتد و به بررسی اخلاقیات افراد در دوران پارانویای پایان جهان در 21 دسامبر 2012 می‌پردازد، زیرا برخی نشان‌دهنده امید و اشتیاق هستند در حالی که برخی دیگر نشان‌دهنده افراد حساب شده‌ای هستند که می‌خواهند از ترس سود ببرند.

"جون" شانزده ساله پس از مرگ مادر خود، مدرسه خود را تغییر می دهد. او به کلاسی می رود که پسرعمویش "ماتیاس" در آن درس می خواند. همه پسران می خواند با "جون" قرار بگذارند اما او "اوتو"، ساکت ترین آنها را انتخاب می کند و...

آرولموژی وارمان به سفر خود ادامه می دهد تا راجاراجا اول، بزرگترین فرمانروای امپراتوری تاریخی چولا در جنوب هند شود.