درام

«مکس» معتقد است ریاضیات، زبان اصلی جهان می‌باشد و در دل هر پدیده‌ای، یک الگوریتم مشخص وجود دارد. او در تلاش است این الگوریتم را پیدا کند و برای یافتن آن، بازار بورس، طبیعت، بازیِ گو(یک بازی ژاپنی) و حتی تورات را مورد بررسی قرار می‌دهد.

.دختری جوان اهل جزیره هوکایدو برای درس خواندن در دانشگاه راهی توکیو میشود.

شکسپیر جوان تنگدست و خالی از ایده , زن ایده آلش را ملاقات می کند ؛ که الهام بخش او برای نوشتن یکی از نمایشنامه های مشهورش می شود.

سیمبا و نالا صاحب یک دختر بنام کیارا شدند. تیمون و پومبا به عنوان مراقب این بچه انتخاب شدند اما کیارا از دست آنها به راحتی فرار می کند و به سرزمین های ممنوعه پا می گذارد. او در آن سرزمین با بچه شیری به نام کوو آشنا شده و با یکدیگر دوست می شوند. اما او و والدینش نمی دانند که کوو پسر زایرا است. او قصد دارد کوو را با سرنگونی سیمبا به پادشاه تبدیل کند...

"آنجلی"در دوره دانشجویی عاشق بهترین دوستش "راهول" می شود , اما او "تینا" را دوست دارد. سال ها بعد ...

نقاشی به نام «فین» (هوک) رابطه ی نزدیکی با «استلا» (پالترو) دارد. تا این که «استلا» ناپدید می شود و «فین» دل شکسته، از فرط افسردگی هفت سال از نقاشی کردن دست می کشد. پس از مدتی «فین» به نیویورک می رود و تصمیم می گیرد ظرف ده هفته تابلوهایی را برای نمایشگاهی خلق کند. در همین حال دوباره «استلا» را می بیند که اکنون با مردی ثروتمندی به نام «والتر» (آزاریا) زندگی می کند...

جونگ‌ون که از مریضی سختی رنج می‌برید، صبح یک روز که از مجلس ترحیم یکی از دوستانش به محل کارش برمی‌گردد با دریم آشنا می‌شود و عاشقش می‌شود...

این فیلم تصویر زندگی «جیک لا موتا» (رابرت دنیرو) بوکسور معروف امریکایی است. تصویری از عاشقی و قهرمانیش، از دلهره ها و شک ها و از مغلوب شدنش در مبارزه با غول شهرت...

زنی به «جیک گیتس» (جک نیکلسون)، کارآگاه خصوصی، مراجعه و ادعا می‌کند که همسرش «هالیس مارلی» (دارل زوئرلینگ) که ریاست منابع آب شهری را بر عهده دارد با دختری جوان رابطه دارد. گیتس، هالیس را زیر نظر می‌گیرد و از او و آن دختر نوجوان عکس می‌گیرد، اما بدون آنکه خود بخواهد این عکس در روزنامه ها چاپ می‌شود و پس از مدتی کوتاه هالیس به قتل می‌رسد...

یک شکارچی بنام "لولین ماس" روزی بطور اتفاقی با اجساد گروهی از تبهکاران، که بخاطر بهم خوردن معامله مواد مخدر یکدیگر را کشته اند روبرو می شود. او این ماجرا را به پلیس خبر می دهد، اما قبل از آن دو میلیون دلار پول نقد را از صحنه جرم برای خودش بر می دارد. از این رو قاتلی روانی بنام "آنتون چیگور"، برای بدست آوردن پول، رد او را گرفته و به تعقیب او می پردازد...

یک عروس جوان که پس از چهار سال از کما خارج شده متوجه می شود که کودک درون شکمش را از دست داده . اکنون تنها هدفش انتقام گرفتن از تیم قاتلینی است که به او خیانت کردند، تیمی که خودش هم زمانی عضو آن بود.

کارگر بازنشسته ی کارخانجات اتومبیل سازی و کهنه سرباز جنگ کره، «والت کوالسکی» (ایست وود) به تنهایی در محله ای زندگی می کند که آرام آرام توسط آسیایی – امریکایی ها اشغال شده است. شبی «کوالسکی» نژادپرست، «تائو» (وانگ)، نوجوان آسیایی را که قصد سرقت اتومبیل فورد «گران تورینو» ی او را داشته به دام می اندازد. خانواده ی «تائو» در عوض مجازات او را مجبور می کنند که برای «کوالسکی» بیگاری کند و حالا، بر خلاف انتظار، رابطه ای صمیمانه میان «کوالسکی» و «تائو» شکل می گیرد.

این فیلم بر اساس کتاب منتخب نوشته شده توسط هارپر لی می باشد که داستان آتیکوس فینچ، وکیلی که در آلاباما جایی که در سال ۱۹۳۰ تبعیض نژادی همچنان بر پا بود زندگی می کند را به تصویر می کشد. این وکیل سعی دارد تا از مرد سیاه پوستی که متهم به تجاوز به یک زن سفید پوست است، دفاع کند. مردم شهر سعی می کنند تا وی را از این امر منصرف کنند اما او همچنان بر تصمیم خود قاطعانه پا فشاری می کند...

در سپتامبر سال هزار و نهصد و سی و دو در شهر شیکاگو یک کلاهبردار جوان که در صدد گرفتن انتقام خون شریک به قتل رسیده اش است ، برای بدست اوردن ثروت یک بانکدار با کلاهبردار حرفه ای همکاری می کند.

داستان فیلم در دهه ۱۹۵۰ در لس آنجلس اتفاق می افتد، روایت سه پلیس لس آنجلس که در گیر ماجرای قتلی در کافه نایت اوول می شوند. ماجرا به جرایم سازمان یافته، فحشا، مواد مخدر و فساد سیاسی گسترش می یابد. عنوان داستان، محرمانه، به مجله رسوایی بر می گردد که بصورت تخیلی در ۱۹۵۰ با عنوان هاش-هاش منتشر می شده.

«سیمون» و «جین» بعد از مرگ مادرشان(نوال)، دو نامه، از وکیل مادر خود دریافت می‌کنند. «نوال» از آنها خواسته که پدر و برادرشان را پیدا کرده و جواب نامه‌ها را از آنها بگیرند. «سیمون» و «جین» که نمی‌دانستند برادری دارند به دنبال پیدا کردن او و انجام وصیت مادر، عازم خاورمیانه می‌شوند.

«سی.سی. بکستر» یک کارمند ساده است که در شرکت بیمه کار می‌کند. او برای بهتر شدن شرایط کاری و پیشرفت در آن، آپارتمان خود را در اختیار رؤسای بخشهای مختلف شرکت می‌گذارد تا آنها با معشوقه‌هایشان، ساعاتی را در آنجا مشغول باشند.

زن جوانی بیماری مهلک سرطان خود را پنهان می کند تا با شور و اشتیاقی که تا کنون نزیسته, باقیمانده عمرش را سپری کند.