لهستان

این فیلم اولین قسمت از سه‌گانه فیلم‌هایی با موضوع مشاغل جامعه فرانسه است و داستان زندگی یک آهنگساز که با مرگ شوهر و فرزندش دست و پنجه نرم می کند, روایت می شود.

داستان زندگی یک معتاد که همه از او قطع امید کرده بودند. روایت تبدیل شدنش به قهرمان یک مسابقه ورزشی.

زنی در آخرین روزهای جنگ جهانی دوم تلاش می کند از حمله نیروهای شوروی به برلین جان سالم به در ببرد و...

داستان هیجان انگیز مردی با توانایی های استثنایی که در دهه پنجاه می زیست.

آخرین قسمت از سه‌گانه فیلم‌هایی در مورد مشغله‌های جامعه فرانسوی، اینبار داستان در مورد یک مدل است که در میابد همسایه‌اش از تجاوز به حریم خصوصی مردم لذت می برد.

این مجموعه شامل ۱۰ قسمت یک ساعته ملهم از ده فرمان موسی است. هر قسمت از مجموعه موقعیت شخصیت‌هایی در لهستان امروزی را در مواجهه با یک یا چند موضوع اخلاقی یا معنوی مورد کاوش قرار می‌دهد و به بازتاب آن فرامین موسی در زندگی روزمره می‌پردازد.

در این فیلم شاهد شیوع نوعی از بیماری هستیم که سبب ایجاد فراموشی در بین مردم می‌شود. داستان از آن‌جایی آغاز می‌شود که فردی میان سال به نام آریس، نام خود را در یک برنامه‌ی مخصوص ثبت کرده است. این برنامه برای کمک کردن به افراد مبتلا به این بیماری طراحی شده است و هویت‌های جدیدی برای آن‌ها می‌سازد...

داستان فیلم در مورد «واندا» بازیگر زنی است که سعی دارد به کارگردان یک فیلم آماده ساخت، ثابت کند که توانایی ایفای نقش اصلی زن را در فیلم او دارد...

یک دانشجوی پزشکی به نام ویتک در لهستان مدرن در کودکی از دوستانش جدا شده و به خواست پدر در حال تحصیل در رشته پزشکی است.پدر هنگام مرگ، آزادی را به او هدیه می دهد.او به ایستگاه قطار می رود تا به ورشو برود....

آیدا مترجم سازمان ملل در شهر کوچک سربرنیتسا است. هنگامی که ارتش صربستان کنترل این شهر را به دست گرفت ، خانواده وی در میان هزاران شهروندی است که به دنبال پناهگاه در اردوگاه سازمان ملل هستند.

پسر جوانی (باکا)، بدون هیچ انگیزه ی مشخصی، یک راننده ی تاکسی (تسارس) را به قتل می رساند و سپس محاکمه و محکوم به اعدام می شود.

«توم» (لوباشنکو)، جوان نوزده ساله، دل باخته ی «ماگدالنا» (شاپو لوفسکا)، همسایه ی سی ساله ی آپارتمان ساختمان روبه روی خانه اش می شود. او هر شب با تلسکوپ، آپارتمان «ماگدالنا» را دید می زند و بعضی اوقات به «ماگدالنا» تلفن می کند ولی حرف نمی زند...

داستان زنی فقیر و بیکار که برای بزرگ کردن فرزندنش تلاش میکند.

«ورونیکا» (ژاکوب) به کراکوف می آید و در مدرسه ی موسیقی به تحصیل آواز می پردازد، اما پس از مدتی بیمار می شود و در نخستین اجرای عمومی اش روی صحنه می میرد. در همین زمان در پاریس، «ورونیک» (ژاکوب) آرزوهایش را برای بدل شدن به یک خواننده ی حرفه ای کنار می گذارد تا معلم مدرسه شود و در ضمن گویی با نوعی تله پاتی وجود همزادش را حس می کند.

"فیلیپ" هنگام تولد اولین فرزندش یک دوربین فیلمبرداری 8 میلیمتری خریداری می کند.چون این اولین دوربین در شهر است رئیس حزب محلی به او لقب عکاس رسمی شهر را می دهد.وقتی او به جشنواره فیلم منطقه فرستاده می شود آینده ای روشن برایش آشکار می شود...

لهستان سال 1985: داستان یک افسر پلیس جوان که در "ورشوی" کمونیستی از نتیجه تحقیقات یک قتل راضی نیست و به تنهایی در صدد کشف حقیقت می پردازد.

داستان واقعی "فردی" و "والتر"، دو جوان یهودی_اسلواکیایی که در سال 1942 به مکانی به نام آشویتس تبعید می‌شوند. در 10 آوریل 1944، آنها پس از یک برنامه ریزی دقیق و با کمک دیگر زندانیان موفق به فرار می‌شوند. درحالیکه...

"نظر من این است : من اولگا هپرانوا؛ قربانی حیوان صفتی های شما. حکم شما را مرگ اعلام می کنم." این جمله معروف الگای 22 ساله است که در سال 1973 توسط یک کامیون بزرگ گروهی از مردم را در منطقه ای ار پراگ به کشتن می دهد...