ربودن مخفیانه یک تروریست مظنون توسط ایالات متحده منجر به موجی از حملات تروریستی در شهر نیویورک می شود که منجر به اعلام حکومت نظامی می شود.

یک مدیر موسیقی که از خوش شانسی می‌گذرد، یک دختر نوجوان با صدایی خارق‌العاده را در حالی که در یک تور موسیقی در افغانستان است، کشف می‌کند و او را به کابل می‌برد تا در برنامه تلویزیونی مشهور، ستاره افغان، شرکت کند.

کارت بیسبال کمیاب جیمی دزدیده شد. از آنجایی که این تنها امید او برای پرداخت هزینه عروسی آینده دخترش است، او شریک پلیس خود پل را برای ردیابی سارق، یک گانگستر وسواس خاطرات، استخدام می کند.

آقای چرچ گروه را برای انجام کاری به ظاهر آسان دور هم جمع می کند. اما وقتی یکی از افراد آنها در حین کار به قتل می رسد، تلاش برای گرفتن انتقام آنها به اعماق خاک دشمن سوق می دهد و در مقابل تهدید غیر منتظره قرار می دهد.

دندان پزشکی امریکایی به نام «نیک» (پری) زندگی چندان روبه راهی با همسر فرانسوی - کانادایی خود، «سوفی» (آرکت) ندارد. تا این که آدم کشی مافیایی به نام «جیمی» (ویلیس) به همسایگی آنان نقل مکان می کند...

در سال ۲۰۷۲ وقتی که روسای تبهکاران می خواهند از شر کسی خلاص شوند، او را به ۳۰ سال قبل منتقل می کنند، جایی که گروهی از قاتلین حرفه ای معروف به «لوپر» انتظار آنها را می کشند. «جو» ( جوزف گوردن لویت ) یک لوپر است که متوجه میشود هدف جدیدش، نسخه میان‌سالی خودش در سال ۲۰۷۲ ( بروس ویلیس ) می باشد...

دوین مک کارتی توسط عشق قدیمی اش آوا لورد فرا خوانده شده است تا به او برای فرار از همسر بد نامش کمک کند. هر چند دوین متوجه می شوند که هدف های اصلی آوا از آنچه که به نظر می رسد پر گناه تر است...

هنگامی که یک هنرپیشه در حال محو شدن جاودانگی را می آموزد، آن را راهی برای پیشی گرفتن از رقیب دیرینه خود می بیند.

در دنیای آینده که در آن انسان ها در انزوا زندگی می کنند و از طریق روبات ها با هم در تعامل هستند، یک پلیس مجبور می شود برای اولین بار پس از سال ها خانه خود را ترک کند تا در مورد قتلی تحقیق کند.

«اسلوین» (جاش هارتنت) که با فرد دیگری اشتبه گرفته شده است، ناخواسته وارد جنگ دو رقیب بزرگ تبه کار در شهر می شود. در همین هنگام اسلوین تحت تعقیب کارآگاه بی رحمی بنام «بریکوسکی» و همینطور یک قاتل بدنام مشهور به «گودکت» (بروس ویلیس) است...

«جیمز کول» (ویلیس)، یک زندانی حکومتی است که در سال 2035 به شرطی با آزادی اش موافقت می شود که به زمان گذشته برگردد و مانع گسترش یک بیماری ویروسی شود. این بیماری باعث نابودی بیش تر مردم کره ی زمین شده و به خاطر آلودگی هوا، بازماندگان در زیرزمین زندگی می کنند...

یک افسر پلیس به نام «جان مکلین» برای استقبال از همسرش به فرودگاه میرود ؛ امادر آنجا متوجه میشود که یک گروه تروریستی در پی اشغال فرودگاه و هواپیما ربایی هستند.

یک پلیس مذاکره کننده ناموفق که به یک شهر کوچک انتقال یافته, باید جان یک خانواده به گروگان گرفته شده را نجات دهد، که در وضعیت بسیار خطرناک تری قرار می گیرد.

زندگی جدید و آرام جیمی لاله (بروس ویلیس) توسط دوست قدیمی او آز (متیو پری) که همسرش (ناتاشا هنستریج) توسط یک اوباش مجارستانی ربوده شده است، متزلزل می شود. لاله و همسرش جیل (آماندا پیت) وارد عمل می شوند.

«مالکوم کرپو» (بروس ویلیس) روان شناس کودک، در شبی که در یک مراسم جایزه‌ای را دریافت کرده، یکی از بیماران سابقش که اکنون بسیار خشمگین است را ملاقات می کند. بعد از برخورد با او، مالکوم مداوای پسربچه‌ای بنام «کول» را قبول می کند که دقیقا همان علائم بیمار سابقش را دارد. این پسربچه روح مردگان را می بیند. مالکوم وقت زیادی را با بیمار جدیدش می گذراند، بطوری که این امر باعث ناراحتی همسرش می شود. از طرفی طاقت مادر کول از این مشکلات پسرش به سر آمده و اکنون مالکوم تنها امید کول است.