داستان زنی پر افاده از طبقه ی متوسط جامعه که در انتظار دوران بازنشستگی قریب الوقوع خود می باشد اما متوجه می شود همسرش در کارهایی همدست بهترین دوستش بوده و حالا به همراه خواهر کولی خود که در منطقه ای فقیر نشین زندگی می کند، تبعید شده است.

یک شاهزاده خانم از قصه های تخیلی توسط ملکه ای شرور به دنیای ما فرستاده می شود. شاهزاده «گیزل» در دنیای واقعی، بعد از ملاقات با یک وکیل خوش تیپ، کم کم نگاهش به زندگی و همینطور عشق تغییر می کند. اما آیا یک عشقی که در قصه‌هاست، در دنیای واقعی ما دوام می آورد؟

داستانی درباره ی هنرمند معروف، ال اس لوری، و رابطه ی او با مادرش. مادرش سعی دارد او را از این که به دنبال علایقش برود منصرف کند.

«هورتنس» (باپتیست)، زنی است سیاه پوست که پس از پس از مردن والدین صوری‌اش، دنبال والدین واقعی خویش می گردد و در می یابد مادرش زنی سفید پوست و پا به سن گذاشته به نام «سینتیا» (بلتین) است که با دختر ناسازگارش، «راکسان» (راشبروک) روزگار می گذراند و «هورتنس» را- که ثمره ی رابطه ای نامشروع است - در همان نوزادی سر راه گذاشته است...

دنیا به کام «دیوید ایمز» است . او همه چیز دارد : مالکیت یک موسسه انتشاراتی، ثروت فراوان، زیبایی، یک خانه خارق العاده در منهتن و یک دوست دختر جذاب به نام «جولی» (کامرون دیاز). روزی او با دختری به نام «سوفیا» آشنا می شود و معنای واقعی عشق را درک می کند.

کارآگاه کهنه کار آگوستوس لندور با کمک یک دانشجوی جوان که در نهایت به نویسنده مشهور جهانی ادگار آلن پو تبدیل می شود، به بررسی یک سری قتل های وحشتناک می پردازد.

ازدواج پرنسس دایانا و پرنس چارلز مدت هاست که سرد شده است. اگرچه شایعات مربوط به روابط و طلاق فراوان است، اما صلح برای جشن های کریسمس در املاک ملکه مقرر شده است. خوردن و آشامیدن، تیراندازی و شکار وجود دارد. دایانا بازی را می‌داند، اما امسال، همه چیز عمیقاً متفاوت خواهد بود.این خانواده کثیف سال ها بعد دایانا را به قتل می رسانند و این فیلم در حقیقت تلاشی بچگانه برای سرپوش گذاشتن بر این جنایت است و سعی دارد پرنسس دایانا را فردی آنرمال نشان دهد

یک زن و شوهر که طلاق گرفته اند سعی میکنند تا پول بازنشستگی شان را که ربوده شده است،پس بگیرند...

آلیس اینبار به سرزمین عجایب باز می گردد و در زمان سفر می کند تا بتواند جانِ مد هتر را نجات دهد.

آلیس ۱۹ ساله دوباره به سرزمین عجایب دوران کودکی خود باز می گردد و پس از دیدار با دوستان قدیمی خود اینبار راه درست را برای پایان بخشیدن به دوران وحشت بار سلطنت ملکه قرمز می یابد...

واریس در دوازده سالگی از صحرا به دلیل اصرار پدرش برای ازدواج با پیرمردی که قرار است چهارمین زنش باشد فرار میکند و به طرز معجزه آسایی نجات پیدا میکند و به موگادیشو میرود و از آن جا در زمان جنگ سومالی به واسطه مادربزرگش به انگلستان فرستاده میشود. او به محل اقامت خاله اش که همسر سفیر سومالی در لندن بوده میرود و مثل یک خدمتکار آن جا کار و زندگی میکند تا پایان جنگ سومالی که از ان خانه بیرون می‌آید و سرنوشتش سمت و سوی دیگری پیدا می کند...

دو دوست توسط مردم شهری کوچک بعنوان کلانتر استخدام می شوند، تا با یک گله دار ثروتمند که آرامش مردم را بهم زده، مقابله کنند. اما کار آن‌ها با رسیدن یک بیوه زن، پیچیده تر میشود.

درست در شمال لندن "وندی"،"اندی" و دوقلوهای آنها "ناتالی" و "نیکولا" زندگی می کنند."وندی" در یک فروشگاه کار می کند و تصمیم می گیرد در رستوران جدید یکی از دوستانش پیشخدمت شود و...

مرد انگلیسی جوان که بتازگی از زندان آزاد شده است، سه دوست صمیمی اش را برای یک سرقت فرا می خواند تا از کسی که باعث دستگیری او شده بوده است انتقام بگیرد...