دختر جوانی که برای زندگی با پدرش فرستاده شده و دوست دختر جدیدش معتقد است که او موجوداتی را از یک گودال خاکستر مهر و موم شده در زیرزمین خانه جدیدش رها کرده است.

داستان یک نگهبان فانوس دریایی که با همسرش در سواحل استرالیای غربی زندگی می کنند. روزی از روزها نوزادی را که از یک قایق روئینگ از آب بیرون کشیدند را پیدا کرده و به فرزندی قبول می کنند.

در سال 1899 در پاریس شاعر فقیر و جوان اسکاتلندی به اسم «کریستین» (اوان مک گرگور) زندگی می کند. او پس از مدتی به یک کلوب پنهانی به اسم «مولن روژ» در محله بدنام «مونت مارتی» که فعالیتهای زیر زمینی در زمینه هایی چون مواد مخدر دارند می پیوندد. او ناگهان خودش را گرفتار یک رابطه عاشقانه حزن انگیز و آتشین با گرانترین ستاره گروه (نیکول کیدمن) که مشهورترین فاحشه شهر نیز می باشد می بیند...

تام بطور اتفاقی متوجه میشه که سارا مبتلا به سرطان است و بدین ترتیب سارا به بیمارستان می برد. برخی از خانمها، که از اطرافیان این خانواده هستند، از این موقعیت استفاده میکنند و تام را مجذوب خودشان میکنند و بهتر است بگوییم تام آن ها را به خودش جلب میکند. چون هم تام خوش چهره است، هم اینکه سارا از زیبائی تحسین برانگیزی برخوردار است.